loader-img-2
loader-img-2
در همهمه عید و عیدانه،سکوت زمستان،سال1346،یک ماه و یک هفته به عید ،که روستای یاسرآباد شهرستان سنقر پیشا پیش عیدی خود را از خدا گرفت وکودکی در اسپند سوزان ولادتش چشم به دنیای خاکی آدمها گشود و با اولین گریه کودکانه خود خواب مردگان زمان را بر آشفت،محمدرضا چون گلی زیبا بر دامان روستا شکفت و اولین روزهای زندگی را در سایه سار دیوارهای کاهگلی منزلشان آغاز کرد.او سه برادر و یک خواهر بزرگتر از خود را داشت و به همین دلیل کوچکترین و دوست داشتنی ترین فرزند خانواده محسوب می شد.وجود مبارک او از همان دوران کودکی فقر و محرومیت را به تلخی تجربه کرده و دستان کوچکش رنج خار و زحمت طاقت فرسای کار را پینه بست تا با یاری پدر رنج کشیده اش و برادران بزرگتر ،اوضاع نا به سامان اقتصاد خانواده را سامان دهد.
در همان دوران کودکی بود که درد یتیمی را چشید و پدر بزرگوار و ساده زیست خود را از دست داد،پدری که وجود او نعمت بزرگی برای خانواده و تسکینی بود برای تمام نداشتن ها.

وی در کارهای مختلفی چون کشاورزی و دامداری به کمک خانواده می شتافت،در عین حال از درس و مدرسه نیز جا نماند و در دبستان ابتدایی قریه خویش، الفبای دانش و بینش را آموخت و دیگر دوران تحصیلی خود را با الگو بودن به پایان رسانید.

او الگو بود برای تمام هم سن و سالهایش و با سخنان و اعمالش همه را به تفکر وا می داشت و به سوی خداوند متعال سوق می داد.
اشتیاق به شناخت معبودش او را راهی حوزه مقدس علمیه کرد،او می گفت انسان باید ابتدا خود را بشناسد و بعد خدایش را ،این حقیقتی غیر قابل انکار است که خود نیز به آن عمل کرد،پس از موفقیت های روز افزونش در حوزه،عشق به امام و ولایت پذیری ،او را در سال های پایانی دفاع مقدس راهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرد و به دلیل شایستگیهایش یک الگوی بصیر و قابل اعتماد محسوب می شد،او کسی بود که شهادت در راه خدا را تنها راه رسیدن به معبود می دانست و در خانواده مدام به این امر تاکید میکرد،عشق به شهادت و حک شدن در قلب تاریخ او را به دفاع در جبهه های حق علیه باطل کشاند و سرانجام پنجم مرداد ماه سال1367،مصادف با عید قربان در عملیات مرصاد در حالی که چهره تابان خورشید در هاله ای از غم و اندوه فرو رفت توانست به همراه دیگر همرزمانش به سوی حق تعالی بال کشد و و پرواز کند.
روایات و شواهد می گویند هنگامی که مقدمات امام (ره) برای ورود به ایران اسلامی محیا و گمانه زنی ها آغاز شده بود،مادر شهید محمدرضا نذر کرده بود اگر امام (ره)به ایران بیایند و حکومت سلطنتی شاه را سرنگون کنند پسرانش را تشویق به پاسداری از این راه و حتی یک پسرش را نذر این مسیر می کنند،شاید نذری سخت و دور از باور بود اما تحقق گرفت،نشان به آن نشان که در روز عید قربان شهادت شهید محمدرضا به حقیقت پیوست.اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

از قطره قطره های خونت ای شهید         

لاله دمیده است


سردار،گام های بلندت کو؟بشکن سکوت تلخ این خیابان را
مرصاد نمی شناسدمان دیگر،از یاد برده ایم یاد شهیدان را
از یاد برده ایم که پیش از این،ظلمت اسیر کرده بود ما را
اینجا بدون تو سبز نخواهد شد،با ما بخوان ترانه باران را
تقویم ها دروغ نمی گویند،ما از بهار خوانده ایم، اما
آن ظالمان به جرم آزادی،تحمیل کرده اند زمستان را
سردار مخلص میدان ها،در خود کسی سراغ نمی گیرد
این سالها عکس هایت انگار،پر کرده بوی منزلمان را
اینک کجاست خشنودی رضا،در دست کیست پرچم رضوانی؟
وقتی که می شویم در ظلمت گم،می آوریم نام شهیدان ر
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" محمدرضا رضوانی تبار " می نویسد