loader-img-2
loader-img-2
در نظرش هیچ چیز معلوم نبود.
صدای گریه ی نوزاد که شنید نفس راحتی کشید و آرام به خواب رفت. سال 1336 کودکی به دنیا آمد که بعدها یکی از مؤثرترین مهره های انقلابی کرمانشاه شد.
حمدالله 6 ماهه بود که مادرش فوت کرد. بعد از فوت مادر به ناچار از سنقر به قصر شیرین مهاجرت کردند. پس از اتمام درسش به نهضت امام (ره) پیوست و بعد از خستگی های شبانه روزی وقتی انقلاب به ثمر رسیده را دید به طور مؤثرتر در تشکیل کمیته ی انقلاب، جهاد سازندگی و سپاه پاسداران قصر شیرین فعالیت کرد.
انتخاب نهایی شغلش جایی جز سپاه پاسداران نبود. به علت علاقه ی وافری که به ورزش داشت کشتی را به طور حرفه ای دنبال کرد و اندام ورزیده اش موجب شد یکی از بهترین کشتی گیرها شود. هنوز کارهایش را سر و سامان نداده بود که اول مهرماه سال 1359 درحالی که از ورود عراقی ها به خاک ایران مطلع نبود توسط آن ها اسیر و به اردوگاه منتقل شد.
صبح یکی از روزهای اسارت هنگامی که از خواب بیدار شد، در کمال تعجب پدرش را در محیط اردوگاه میان اسرای جدید دید.
10 سال در کنار هم اسیر بودند و او این 10 سال را فرصتی برای حفظ قرآن و نهج البلاغه و تشکیل تیم کشتی دید. کم کم شوق رهایی از بند 10 ساله در درونش نفوذ می کرد؛ طعم رهایی چقدر شیرین بود!
بعد از آزادی برای مدت کوتاهی در مرکز پشتیبانی غرب نیروی زمینی سپاه به خدمت مشغول شد و سپس به تهران آمد. مسئول نظارت در نمایندگی ولی فقیه آماد و معاونت هماهنگ کننده فرماندهی آماد و هم چینن به عنوان جانشین فرماندهی آماد و پشتیبانی نیروی زمینی سپاه و با درجه سرداری معاونت فرماندهی لجستیک نیروی زمینی سپاه به ادامه ی فعالیت پرداخت. دو سال و اندی قبل از شهادت با سمت فرماندهی نیروی مقاومت بسیج در منطقه ی غرب کشور به شهر کرمانشاه رفت.
زندگی با همه ی فراز و نشیب هایش سهم شیرینی را به او داده بود.2 دختر و پسری که تمام توانش را برای خوب تربیت کردنشان به کار برد. ماه رمضان سال 1381 بود که در حین انجام مأموریت و اعزام به شهر تهران لباس شهادت بر تن کرد و برای همیشه به سوی خدا شتافت.
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از
کتاب شمیم شهادت جلد 2، تاریخ:

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" حمدالله دکامی زاده " می نویسد