loader-img-2
loader-img-2
گلگون در سال 1344 در شهرستان تنکابن پای در عرصه عالم هستی نهاد. خانواده اش در ایمان و صداقت شهره بستگان و اهل محل بودند. پدرش راننده بلدوزر بود اما با همان درآمد اندک ولی حلال و پربرکت فرزندانی باایمان تربیت کرد که دو تن از آن ها به نام سید مصطفی و سید محمد فدای راه دین شدند. محمد در کودکی با بیماری سختی دست و پنجه نرم کرد. لطف خدا شامل حالش شد و شفا یافت تا آینده ای نه چندان دور خود را برای حمایت از آیین حق مهیا سازد. این بیماری او را از ادامه تحصیل بازداشت. محمد دوره راهنمایی را نیمه کاره رها کرد و به پدر خود ملحق شد. از کودکی با هم سن و سال هایش فرق داشت. در کار منزل همیشه به مادر و پدر کمک می کرد. بچه های محل علاقه زیادی به او داشتند. هر چه داشت با بچه ها تقسیم می کرد. اگر فقیری را می یافت از خانه برایش میوه و غذا می برد. شجاعتش هم دیدنی بود. با سن کمش از حیوانات وحشی هراسی نداشت. این شجاعت او در بزرگ سالی نیز تماشایی بود. بچه های واحد مهندسی لشکر25 کربلا محمد را می دیدند که در مقابل تیر مستقیم دشمن، پشت بلدوزر می نشست و خاکریز می زد. سید محمد عشق عجیبی به شهادت داشت. او ابتدا در جهاد سازندگی تلاشی خالصانه را آغاز کرده بود اما روح بی قرارش اغنا نمی شد. او عرصه جنگ را میدان ظهور صفات کماله خود کرده بود. همان ابتدا هنگام خواستگاری به همسرش گفته بود که آماده شهادت است و یار زندگی اش باید خود را آماده فراق سازد. خبر شهادت دوستانش را که می شنید بی قراری اش بیشتر می شد. گاه در جمع خانواده از جدایی یارانش شکوه می کرد. می گفت: «مگر راه ما درست نیست؟ من که از سادات هستم. ما سادات باید پیشاپیش همه باشیم حتی در شهادت.» شبی حضرت زینب(س) را در خواب دید آن حضرت تبسمی کرد و فرمود: «شما از ما هستید» سید محمد این را شنید کمی آرام شد. حال و هوای خوشی داشت. چند بار مجروح شده بود. او این جراحات را مقدمه ای برای وصال جاودان با معشوق حقیقی خود می دانست. مناجات های شیرینی داشت. دیگر همه بچه های همرزمش می دانستند که باید نماز را به او اقتدا کنند. با خدا، صفا می کرد. روزهای آخر قبل از اعزام خودش می دانست که دیگر ماندنی نیست. به همین خاطر رفت پیش اهالی محل و اقوام از همه حلالیت طلبید. پدر و مادرش را بسیار بوسید. نزد پدر و مادر شهید توانا رفت و گفت «شهید شدن من حتمی است. سلام شما را به فرزندتان می رسانم و می گویم که شفاعت تان کند. اما اگر پیغام دیگری دارید بفرمایید.» سید محمد گلگون در روز 5 اسفند 1364 در حین انجام وظیفه از ناحیه سینه مورد اصابت تیر مستقیم دشمن فرومایه قرار گرفت و در سن 20 سالگی به آرزوی دیرین خود رسید. از آن شهید پسری به نام محمدمهدی به یادگار ماند که هرگز پدر را ندید.
خدایا
تو خود گواهی که این حقیر برای یاری دادن به دین مقدست جان بر کف نهاده ام
. تقاضا دارم بعد از شهادتم هیچ کس به حال من نگرید و به همدیگر تبریک
بگویید. هیچ ناراحتی به خود راه ندهید که من در آخرت سرافراز می باشم.
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" سیدمحمد گلگون " می نویسد