loader-img-2
loader-img-2

در سال 1340، کودکی در شهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علی نهادند. نام پدرش قاسم بود.

کودکی او مصادف با دوران سیاه ستم شاهی بود، و علی هاشمی از همان زمان با افکار سبز و روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت.

مسجد خانه دوم او بود و بیشتر اوقاتش را در آنجا می گذراند. با وجود علاقۀ شدیدی که به فوتبال داشت، زمانی که هنگام نماز می رسید بازی را رها کرده و به مسجد می رفت. با بچه های هم سن و سال و یا کوچکتر از خویش دروس مدرسه شان را مرور و تمرین می کرد. حتی بسیاری از اوقات برای نظافت مسجد به کمک خادم آنجا می رفت.

وی ارتباط تنگاتنگ خویش را با کوثر زلال وحی از همان سنین، حفظ نمود و تفسیر قرآن و درس اخلاق را از برنامه های مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت، مرید و مؤذن مسجد شد.

سردار علی هاشمی قبل از پیروزی انقلاب در خیابان های حصیرآباد (اهواز) با رژیم شاه می جنگید و در سال 1357 چند بار دستگیر شد و هر بار به طور معجزه آسایی خود را از دست ساواک نجات داد.

پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهی های دینی خود در بحث های گروهک های مختلف شرکت کرده و با بحث های منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وامی داشت. وی از همان ابتدا عاشق و دلباختۀ امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیتۀ انقلاب شد (1358) و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و ... برای تشکیل بسیج و سپاه تلاش های بسیاری نمود.

به سن قانونی که می رسد (1359) مجوز ورود به سپاه را دریافت کرده و به همراه 40 نفر از جوانان بومی اهوازی به حمیدیه می رود. در این هنگام او هنوز به سربازی نرفته بود و با سلاح هم آشنایی نداشت. ابتدا معاون فرهنگی و سپس مسئول سپاه حمیدیه می شود.

او دبیرستان خود را در رشتۀ تجربی گذراند و پس از آن در رشتۀ پزشکی مشهد قبول شد اما به علت مسئولیت هایش از رشتۀ مورد علاقۀ خود دست کشید.

پیش از آغاز تجاوز رژیم بعث به کشور اسلامی ایران، وی در سمت فرماندهی سپاه حمیدیه توانست در مقابله با ضدانقلاب، گروه های تجزیه طلب، اشرار و قاچاقچیان اسلحه و مهمات کارنامۀ خوبی از خود بر جای گذارد.

با حملۀ عراق به پاسگاه های خوزستان پیش از شروع رسمی جنگ، امثال علی فهمیدند که قصد عراق خوزستان است. او مبارزات خود با صدام را از همان زمان آغاز کرد.


وران جوانی و دفاع مقدس شهید علی هاشمی

زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور حاج علی در دنیای خاکی بود. اوج ایثار و رشادت او در شناسایی هایش نمایان بود؛ آن چنان که تمام طرح های عملیاتی اش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می رساند.

حاج علی هاشمی با تشکیل سپاه پاسداران وارد سپاه شد و سپاه حمیدیه را تشکیل داد.

دکتر محسن رضایی می گوید:

 تشکیل سپاه در ابتدای انقلاب خود، کاری انقلابی و سخت بود و کمتر از دفاع در برابر دشمن و مقابله با تجاوزات ضد انقلاب نبود چرا که سازماندهی نیروهای جوان انقلابی در قالب نیروی نظامی و با حفظ ارزش ها و فرهنگ مردمی و انقلابی کاری بسیار پیچیده و سخت بود و معمولاً کشورهای بسیار پیشرفته به عنوان مستشار سیاسی و یا نظامی در کشور های جهان سوم انجام می دهند و لذا وقتی برادری در شهری مثل حمیدیه مسئول تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود با انبوهی از سؤالات مواجه است و نیاز به الگوهای فراوانی دارد که بر اساس آن الگوها سازمان سپاه را تشکیل دهد. مثلاً منابع انسانی چگونه باید باشد، گزینش چگونه صورت پذیرد، استخدام چگونه باشد، تشخیص نیروی انقلابی از غیر انقلابی چگونه باشد، ساختار سازمان و روابط چگونه شکل بگیرد، آموزش ها چگونه باشد؟ لذا یک فرمانده باید تمام این مسائل را به تنهایی حل کند چرا که از طرف مرکز سپاه هم الگویی نبود. در سال های 59-58 مرکزیت سپاه هم نوبنیاد بود و دستورالعمل ها به صورت کلی صادر می شد و گاهی سرکشی های ماهیانه ای صورت می گرفت. کسی که مسئول سپاه می شد خودش با قدرت، خلاقیت، ابداع و نوآوری همۀ سؤالات را می بایست پاسخ دهد.

علی هاشمی به خوبی قبل از شروع جنگ، جوانان انقلابی حمیدیه را سامان داد و سپاه حمیدیه توانست پیش از شروع جنگ هم در برقراری امنیت نقش ارزنده ای داشته باشد.۱


هاشمی در سال 59 به عنوان فرماندۀ سپاه حمیدیه منصوب شد و با توجه به آشفتگی های ابتدای جنگ، این فرمانده در حرکتی سریع با ایجاد یک محور دفاعی در مقابل ارتش عراق باعث شد تا دشمن بعثی یک سد بر روی رود کرخه احداث کند و مشکلاتی را برای رزمندگان به وجود آورد؛ ولی شهید هاشمی با منفجر کردن این سد باعث شد تمام تانک های عراقی زیر آب برود.

هاشمی در سال 60 فرماندهی سپاه سوسنگرد را به عهده گرفت و یکی از اقدامات مهم این شهید در آن زمان این بود که میان عرب ها و عجم های منطقۀ خوزستان، برادری و وحدت به وجود آورد؛ چون تا آن زمان عشایر، اعتقادی به همراهی انقلاب و مبارزه با دشمن نداشتند ولی با ایجاد این اتحاد نقشۀ دشمن نیز خنثی شد.

تشکیل تیپ 37 نور

در دی ماه سال 1360 با گسترش محورهای عملیاتی نیاز به تشکیل تیپ ها احساس شد.

در مقطعی که عملیات فتح المبین در حال انجام بود وی به درخواست فرماندهان وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با جذب و سازماندهی جوانان غیور شهرهای حمیدیه، سوسنگرد و اهواز اقدام به تشکیل تیپ 37 نور کرد و شخصاً فرماندهی تیپ را بر عهده گرفت و با این تیپ تازه تأسیس در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خونین شهر) زیر نظر قرارگاه قدس شرکت کرد. علی هاشمی و یارانش در این عملیات مأموریت خود را به خوبی به انجام رساندند و در آزادسازی خرمشهر نقش به سزایی داشتند و این در حالی بود که جبهۀ سختی در جنوب کرخه نور به قرارگاه قدس محول شده بود.۱

حاج علی هاشمی خود می گوید: "سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل می شد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم. سوره ی نور آمد. نام تیپ، 37 نور شد و محل استقرار آن منطقۀ طراح، سیدجابر و کرخه تعیین گردید."

به این ترتیب حاج علی در حمیدیه تیپ 37 نور را تشکیل داد که بعدها به 62 خیبر تغییر نام داد.

چند روز مانده به نوروز سال 61 عملیاتی با رمز ام البنین در منطقه کرخه کور شکل می گیرد که در گمراهی دشمن و کاستن فشار آن ها بسیار تأثیرگذار بود. ارتش رژیم صدام در منطقه بستان به نیروهای ما فشار زیادی وارد کرده و از طرفی عملیات فتح المبین نیز طراحی و آماده اجرا بود؛ به همین دلیل انجام چنین عملیاتی در پاکسازی مناطق عملیاتی چزابه و بستان و فریب و سردرگمی دشمن بسیار مؤثر بود.

علی هاشمی پس از دستیابی به کرخه کور، نام آن را به کرخه نور تغییر می دهد.

تیپ 37 نور به فرماندهی شهید علی هاشمی در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر شرکت مؤثر داشت و با اینکه جبهۀ سختی در جنوب کرخه نور وجود داشت، علی هاشمی و دوستانش که عمومآ از جوانان بومی خوزستان و حمیدیه و سوسنگرد بودند، مأموریت خود را در قرارگاه قدس به خوبی انجام دادند و خط دشمن را شکستند و نقش مؤثری در آزادسازی خرمشهر به عهده گرفتند.۱

 

فرماندهی سپاه سوسنگرد

در آستانۀ عملیات والفجر مقدماتی، تیپ 37 نور تبدیل به سپاه سوسنگرد شد که بعدها از دل سپاه سوسنگرد، قرارگاه نصرت درست شد که تحول اساسی در جنگ به وجود آورد. بدین ترتیب شهید هاشمی مأمور شد تا سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد.

ایجاد پاسگاه در مرزهای بین المللی، کنترل مناطق وسیعی که به دست رزمندگان اسلام آزاد شده بود، حفظ امنیت شهرهای آزاد شده و نیز ادارۀ آوارگان جنگی که در حال بازگشت به شهرهای خویش بودند، به عنوان اولین مأموریت سردار علی هاشمی در سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد به وی محول شد.

 

 بن بست جنگ

پس از آزادسازی خرمشهر و از آن جا که چندین لشکر و تیپ عراق به طور کامل منهدم شدند و نزدیک به 20 هزار نفر از نیروهای آنان نیز به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند، صدام درخواست آتش بس کرد ولی فرمانده کل قوا امام خمینی (ره) با رد درخواست صدام مبنی بر آتش بس موقت، خواهان پایان جنگ و تعیین و تنبیه متجاوز شدند. این خواسته امام (ره) به آن دلیل بود که به صدام اعتمادی نبود و چه بسا به بهانه آتش بس تجدید قوا کرده و بار دیگر به ایران حلمه ور می شد.

از این رو رزمندگان اسلام بر آن شدند تا از تجدید قوای ارتش عراق جلوگیری نمایند و با وارد آوردن ضرباتی دیگر بر پیکر نیمه جان ارتش بعث عراق کار صدام را یک سره کنند و سرنوشت جنگ را در دست بگیرند و در این راستا دست به طراحی و اجرای سه عملیات وسیع در مرزهای خاکی بین ایران و عراق زدند. ولی با توجه به تجهیزات پیشرفته و حمایت های بی دریغ 38 کشور جهان و در رأس آنها آمریکا از ارتش عراق، عملا نیروهای اسلام پیروزی چشمگیری بدست نیاوردند و زنجیره پیروزی های رزمندگان اسلام پس از عملیات بیت المقدس قطع شده و جنگ برای ایران به بن بست رسیده بود.

عراق در تمام مناطقی که احتمال نفوذ نیروهای ایرانی وجود داشت، دست به احداث استحکامات چند لایه شامل: میادین مین، حفر کانال، موانع سیم خاردار حلقوی و ... زده بود. عملیات رمضان که ما بین مناطق شلمچه و طلاییه صورت پذیرفت نتیجه ای در بر نداشت. در منطقه فکه عملیات های والفجر مقدماتی و والفجر 1 با شکست مواجه شد و شهیدان زیادی را بر روی دست ملت ایران گذاشت.

دکتر محسن رضایی می گوید: در ابتدای سال سوم جنگ، ما به بن بست رسیدیم و هر جا حمله می کردیم شکست می خوردیم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی و رمضان متوجه شدیم که باید در طراحی عملیات تغییرات اساسی به وجود بیاوریم. اولین تغییر اینکه ما باید از تک های جبهه ای و رو در رویی مستقیم با دشمن پرهیز می کردیم. باید جایی را برای عملیات انتخاب می کردیم که دشمن اعتقاد و باوری به عملیات ما در آن مکان نداشته باشد و اگر هم متوجه شد نتواند در مدت کوتاه وضعیت منطقه را تبدیل به تک جبهه ای بکند یعنی از یک حالت مطلوب وضعیت را به حالت نامطلوب تبدیل نکند. این سرزمین را در همان عملیات والفجر مقدماتی و انتهای عملیات رمضان پیدا کرده بودیم؛ منطقۀ هورالهویزه در جنوب.۱

هورالهویزه با آبگرفتگی وسیع و باتلاقی با وسعت 4000 کیلومترمربع با ابعاد تقریبی 100 کیلومتر در 40 کیلومتر، نیزارهایی را شامل می شد که مرز ایران و عراق از میان آن ها می گذشت.

اما برای رزمندگانی که در خشکی جنگیده بودند چگونه ممکن بود در باتلاق بجنگند؟

تانک ها، توپخانه ها و پیاده نظام چگونه باید از آب و باتلاق عبور داده شوند؟

در چنین تنگنایی بود که سردار هور، علی هاشمی، گره گشای جنگ شد. وی به دستور فرماندۀ وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اقدام به تشکیل قرارگاه فوق سرّی نصرت کرد.

دکتر محسن رضایی می گوید: بعد از والفجر مقدماتی در جنوب غربی شهر هویزه و نزدیکی آبگرفتگی ها قرارگاهی را زدیم که با محوریت آقای علی هاشمی بود. قرارگاه سرّی نصرت، فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد و هم بینش اطلاعاتی و این فرمانده علی هاشمی بود.۱

مأموریت این قرارگاه جمع آوری اطلاعات، طراحی و بررسی اجرای یک عملیات بزرگ در منطقۀ هورالعظیم بود.

بدین شکل هم زمان با فرماندهی سپاه سوسنگرد، مأموریت مهم شناسایی منطقۀ هور نیز به او واگذار می گردد تا مقدمات عملیات بزرگ خیبر فراهم گردد.

محسن رضایی می گوید: من مرتب برای کسب گزارش به قرارگاه نصرت می رفتم اما هیچ کس از فرماندهان ما از این قرارگاه مخفی، اطلاعاتی نداشت. حدود 8 - 7 ماه بعد از تاسیس قرارگاه نصرت من در ملاقاتی خدمت حضرت امام (ره) عرض کردم که ما داریم کار مخفیانه انجام می دهیم و حضرت عالی برای ما دعا بفرمایید. 9 ماه بعد تازه به اولین نفرات بعد از خودم یعنی برادرانم آقای شمخانی، آقای رشید و آقای صفوی گفتم و 10 ماه بعد به مسئولین اصلی کشور اطلاع دادیم که منطقه ای را برای عملیات آماده کرده ایم. سرّ نگه دار چنین راز بزرگی در جنگ، آقای علی هاشمی و جوانان غیرتمند و وفادار دشت آزادگان بودند.

در واقع پیچیده ترین طرح و پیچیده ترین قرارگاه و پر رمزترین و رازترین قرارگاه جنگ قرارگاه نصرت بود. هیچ قرارگاهی در جنگ چنین راز و رمزی نداشت. دوستان و برادران قرارگاه نصرت کاملآ مورد اعتماد بودند و جالب است بدانید که اکثر این دوستان از برادران عرب ما در استان خوزستان بودند؛ شهید علی هاشمی، آقای عباس هواشمی، آقای علی ناصری، و البته شهید حمید رمضانی که ایشان اهوازی بودند. اکثرآ از برادران عرب خوزستان بودند و نشان دادند که محرم ترین و سر نگه دار ترین افراد نظام در طول هشت سال دفاع مقدس بودند. نیروهای بومی دشت آزادگان حق بزرگی بر گردن دفاع مقدس دارند.۱

 

نحوۀ شناسایی

شناسایی این منطقه شرایط جدیدی را برای نیروها به وجود آورده بود، از جمله:

 آموزش دیدن شنا

 آموزش دیدن قایق سواری (به خصوص حرکت با بلم ها که تعادل خیلی کمی داشتند.)

 زندگی در هور و در میان نیزارها و سازگاری با طبیعت سخت منطقه

برادران قرارگاه نصرت به صورت گروه های دو نفره و سه نفره سوار بلم ها می شدند و چهل، پنجاه کیلومتر را در آب های عراق می رفتند و کنار دجله نیروهای شناسایی را پیاده می کردند. حتی آبراه های دجله را متر می کردند که اگر قرار شد نیروها از جایی از دجله عبور کنند، عرض دجله را در نظر بگیرند. اتوبان بغداد - بصره را فیلم برداری می کردند و اطلاعات تهیه می کردند.

بلم هایی که مورد استفاده قرار می گرفت به دلیل کوچک بودن کم سر و صدا بودند و نیروها با آن ها و یک پارو تا منطقۀ مورد نظر می رفتند. با ورود به خاک عراق با خوابیدن و خم شدن بر روی شکم و و پارو زدن با دست به شناسایی می پرداختند.

آقای عباس هواشمی (جانشین علی هاشمی) می گوید:

نیروهای علی هاشمی حدود 300 شناسایی در عمق هور و 30 عملیات شناسایی در خاک عراق انجام دادند و هیچ کدام از این عملیات ها فاش نشد و این هنر یک فرمانده همچون علی هاشمی را نشان می دهد. علی هاشمی هم علم جنگ داشت و هم هنر جنگ.

با ابتکارهای حاج علی، کار شناسایی هور پس از تقریباً 15 ماه به پایان رسید و هور تسخیرناپذیر به تسخیر دلاوران ایران درآمد.

 

قبل از عملیات خیبر

دکتر محسن رضایی می گوید: آنقدر علی هاشمی و دوستانش بر هور مسلط شده بودند که یک هفته قبل از عملیات خیبر تصمیم گرفتیم همه فرماندهان جنگ را با لباس مبدل عربی و دشداشه و چفیه سوار بلم ها کنیم؛ فرستادیمشان به کنار دجله تا آنها به زمینی که قرار بود بسیجی ها چند روز بعد عملیات بکنند، دست بزنند و اوضاع را بررسی کنند. کافی بود یکی از فرماندهان لشکر اسیر می شد. یکی دو نفر هم نبودند.

آقای مرتضی قربانی، آقای محمد باقر قالیباف، شهید احمد کاظمی، شهید حسین خرازی، شهید مهدی باکری، شهید محمد ابراهیم همت همۀ اینها سوار بلم ها می شدند و لباس عربی به تن می کردند و با هدایت علی هاشمی و برادران قرارگاه نصرت از این دریای عظیم هور عبور می کردند و از صبح تا شب کنار دجله می نشستند و یادداشت برداری می کردند، خط حد تعیین می کردند که گردان به گردان نیروها در کجا قرار بگیرند.

حتی شهید باکری و شهید کاظمی را در جزیره پیاده کردند در حالی که دشمن در جزایر مستقر بود. این مهارت های اطلاعاتی آقای علی هاشمی و دوستانش فوق العاده بالا بود و مسئلۀ ساده ای نبود؛ مسئلۀ بسیار بزرگی بود. ایشان در ایده های عملیاتی که بدست آورده بود و در نحوۀ سازماندهی بسیجیان خیلی نقش موثری داشتند. شاید هیچ عملیاتی به اندازۀ عملیات خیبر و بدر اینقدر محرمانه نبود.

یکبار من و آقای علی هاشمی و دوستانش چند روز مانده به عملیات خیبر سوار قایق شدیم و کیلومترها رفتیم تا نزدیک جزیرۀ شمالی؛ به طوری که سیل بندهای جزیرۀ شمالی را می دیدیم و قدم زدن نیروهای عراقی را هم من شخصآ دیدم. آنچنان این نیروهای بومی که آقای علی هاشمی سازماندهی کرده بود ما را به خوبی به منطقه بردند و برگرداندند و بعد هم از لو رفتن عملیات جلوگیری کردند که فکر نمی کنم در هیچ ارتشی چنین مهارتی برای فرماندهان آنها حاصل شده باشد.۱

 

عملیات خیبر

در سوم اسفند سال 62 عملیات "خیبر" در این منطقه به اجرا در آمد.

 نتیجه عملیات

ما برای شکستن بن بست در جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل دادیم و ثمرۀ آن تلاش ها، فتح جزایر خیبر و نا امن شدن جادۀ شمال به جنوب عراق (العماره-بصره) بود که تا پایان جنگ تقریباً برای عراقی ها از خاصیت افتاد. همچنین تجربۀ هور باعث فتح فاو و عملیات پیروز مندانه کربلای 5 شد. ما هم در فاو و هم حمله به پنج ضلعی و شلمچه از تجربه هور و قرارگاه نصرت استفاده کردیم.

پیروزی در عملیات خیبر به دلایل استراتژیک و نفت خیز بودن منطقه به عنوان یک شکست بزرگ برای دشمن قلمداد می شد.

 

عملیات بدر

با تجربه های عملیات خیبر، در سال بعد (63) نیز عملیات دیگری در این منطقه به نام"بدر" انجام شد و این دو عملیات تجربۀ بزرگتری بودند برای عملیات والفجر 8.

هاشمی بعد از عملیات بدر مسئولیت حفظ جزایر مجنون را به عهده گرفت و در سال 65 پس از عملیات فاو با حفظ سمت، فرماندهی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را قبول کرد.

به این شکل منطقه وسیعی از کوشک تا طلائیه، هویزه، بستان، تنگه چزابه و لشکر 5 نصر با تعدادی تیپ و کل بسیج و سپاه خوزستان زیر نظر سردار علی هاشمی قرار گرفت. از گوشه کوشک تا چزابه که حدود 200 کیلومتر می شد، خط پدافندی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) بود.

علی هاشمی در این میدان از سطح یک فرمانده لشکر به سطح یک فرمانده سپاه که چندین لشکر زیر نظرش است ارتقا پیدا کرد.

آقای عباس هواشمی (جانشین علی هاشمی) می گوید:

وی زمانی که به فرماندهی سپاه ششم منصوب شد، 25 سال سن داشت و یک جوان با این سن جایگاه یک سپهبد را به خود اختصاص داده بود و این یعنی اوج پختگی و لیاقت یک فرد.

 

اواخر جنگ

در سال 67 پس از آن که دنیای استکبار به کمک صدام شتافته بود و چند منطقه را آزاد کرده بودند، در چهارم تیرماه نوبت به جزایر مجنون رسیده بود.

فرماندهان جنگ دستور عقب نشینی دادند، اما شهید هاشمی به دلیل وجود دو گردان در جزیره حاضر به عقب نشینی نشد. البته دشمن می دانست که به دنبال چه کسی است.

 برای اولین بار در دوران جنگ تحمیلی، قرارگاه شهید هاشمی 'هلی برد' شد؛ یعنی شش بالگرد در قرارگاه فرود آمدند تا او را اسیر کنند ...


دکتر محسن رضایی می گوید:

«در اردیبهشت، خرداد و تیر سال 1367 وضع جبهه عوض شد، چون عراق وضعیت جدیدی پیدا کرد و تمام دنیا پشت سر عراق  قرار گرفتند تا جنگ را پایان دهند. همچنین مجوز استفاده از سلاح های شیمیایی و غیر متعارف از طرف دنیا به عراق داده شده بود؛ به عراق اجازه دادند از خط قرمز عبور کند و به کشتی ها و هواپیمای مسافربری حمله کنند. همه محدودیت ها را در جنگ از روی صدام برداشتند لذا دشمن به فاو و به جزایر حمله کرد و در حمله به جزایر آقای علی هاشمی که مسئول آن منطقه بود و دفاع از جزایر را بر عهده داشت تا آخرین فشنگ و تا آخرین نفس مقاومت سختی انجام داد.»

وی می گوید:

«این نبرد کاملآ نابرابر بود. دشمن به 300 - 200 متری قرارگاه نصرت رسیده بود. تا آن نقطه مقاومت کرد که اگر عقب نمی آمدند به دست دشمن می افتادند و به آنها گفتم که نباید اسیر شوید و سریع منطقه را تخلیه کنید، اما عراق آمد با هلیکوپتر پشت سر آنها نیرو پیاده کرد. بر اثر استقامت شدید علی هاشمی و قرارگاه نصرت تعداد نیروهای باقیمانده حدود  15 نفر شده بود در مقابل چند لشکر تا دندان مسلح بعث. از آن 15 نفر حدود 9 نفر از طریق اختفاء در نیزارها به ایران آمدند و 2 نفر اسیر شدند و 4 نفر هم مفقود شدند. علی هاشمی جزو این عده بود که بعدها ما مطمئن شدیم که علی هاشمی شهید شده است و به لقاء الهی پیوسته است».

در روز چهارم تیر حاج علی تمام فرماندهان را به قرارگاه نصرت فرا خواند و به آنها گفت: «دشمن تک سنگینی را در محورهای طلاییه و مجنون اجرا می کند، به نیروهای تحت امرتان دستور عقب نشینی بدهید».


آتش سنگینی از آسمان می بارید صدای بی سیم برای یک لحظه قطع نمی شد، از منطقه خندق اطلاع دادند که دشمن حمله شیمیایی کرده است. حاجی سردرگم بود مانند پرنده ای که قلبش زخمی باشد به همه بچه ها نگاه می کرد؛ دستی به شانه ام زد و گفت: «برادر گرجی دوست ندارم ناراحتتان کنم ولی همه شما باید به عقب برگردید».


همه به یکدیگر خیره شدند. انتظار چنین دستوری را نداشتیم. تمام بچه ها که فرماندهان رده بالای منطقه هور و مجنون بودند، یکدل شده بودند که بدون حاجی به عقب برنگردیم. نیزار در هجوم گلوله ها می لرزید، صدای هلی کوپترها نزدیک و نزدیکتر می شد. سبکبار از دنیا و تعلقاتش آماده نماز شدیم. نمازی در ملکوت قرارگاه نصرت به اتفاق سردار هور خواندیم.
منطقه در آتش و دود فرو رفته بود. حاجی به پشتیبانی دستور داد که آتششان را شدید تر کنند. لبخند تلخی بر لبانش نشست و گفت: «بچه ها را هلی برد کرده اند، فکر نمی کنم دیگر بتوانیم به جزایر دسترسی پیدا کنیم. ما به رضای خدا راضی هستیم؛ شکست در راه او هم پیروزی است».

تا ظهر نبرد ادامه داشت. زمانی که حاجی مطمئن شد هیچ نیرویی در جناحین جزیره نمانده است، دستور داد که قرارگاه را تخلیه کنیم.


می خواستیم سوار خودرو شویم که تیربار هلی برد، ما را وادار به فرار در نیزار کرد. هرکدام به سویی رفتیم، حاجی آخرین فردی بود که از قرارگاه خارج شد. من مجدد به داخل قرارگاه رفتم و متأسفانه به اسارت دشمن درآمدم. سردار  هور در خلوت تنهایی خود در موجی از نور ناپدید شد.

علی هاشمی یکی از چهره های گمنام دفاع مقدس است و علت این گمنامی نامشخص بودن شهادت یا اسارت وی بوده و از آنجا که احتمال اسارت وی نیز داده می شد، مسئولین تصمیم گرفتند تا مشخص شدن وضعیت وی نامی از او برده نشود تا مبادا در صورت اسارت مورد اذیت و آزار دشمن قرار گرفته و یا اطلاعاتی در اختیار دشمن قرار بگیرد.

پس از سقوط دیکتاتوری صدام  پیگیری های وسیعی برای یافتن اثری از علی هاشمی در اردوگاه های اسرای ایرانی در بند عراق انجام شد و در نهایت برای مسئولین محرز شد که سردار علی هاشمی به شهادت رسیده است.

و اما در سال 1388 و در پی تفحص پیکر شهیدان در مناطق عملیاتی، پیکر  این سردار رشید اسلام به همراه چند تن از یاران با وفایش یافت شد.

 

روایت سردار باقرزاده از تفحص پیکر مطهر شهید علی هاشمی

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس می گوید:

در منطقه قرارگاه «خاتم 4» 3 سنگر اصلی داریم؛ همین الان هم آثارش آنجاست و بنا داریم که آنجا را به عنوان نقطه یادمانی به نام «دلاور هور» احیا کنیم.


تا آنجا که ما اطلاع داشتیم، تقریبا 15 نفر از جمله بچه های رابط لجستیکی، رابط مخابرات، مسئول مخابرات، شهید نویدی و چند نفر دیگر در آنجا بودند و سردار گرجی در آنجا اسیر شد؛ شرایط خاصی در آن نقطه به وجود آمد و حضور شهید هاشمی تا لحظات آخر در آن نقطه، نشانه این است که او می خواست به هر شکلی جزایر را حفظ کند و عقب نشینی نکند.

سردار باقرزاده می گوید:

از چند سال گذشته، کار گسترده ای را در منطقه مجنون، جاده سیدالشهدا (ع) و جاده قمر، در چند مرحله شروع کردیم. در گام نخست 90 شهید را پیدا کردیم و این کار همین طور ادامه پیدا کرد تا به سمت منطقه انتهایی جاده شهید همت رسیدیم. به سمت قمر و یک مقداری هم به سمت مجنون رفتیم که تعداد قابل توجهی شهید پیدا شد؛ در استمرار کار به این نقطه رسیدیم، در این نقطه 3 قرارگاه اصلی وجود داشت: قرارگاه «خاتم 4»، اورژانس [بیمارستان صحرایی] و سنگری که در حال حاضر مقر بچه های تفحص است (البته این سنگر اکنون تخریب شده است و در محل آن کشتی خاکی ایجاد شده است)، مواضع توپخانه بود.

این 3 قرارگاه مانند دانه های تسبیح پشت سر هم قرار گرفته اند و فاصله آنها نیز کم است. این نقطه که دقیقاً محل پیدا شدن پیکر طیبه شهداست، در کنار همین سنگر اورژانس است که چیزی در حدود 200 متر از قرارگاه فاصله دارد.

قبل از شروع شناسایی، به دلیل وجود آب در این نقطه، ماهیگیری نیز صورت می گرفت و به جز بچه های ارتش، یگان دیگری آنجا حضور نداشت. آن زمان به اتفاق 2 نفر از بچه های بسیجی و یک برادر عراقی از مجاهدین لشکر بدر اینجا آمدیم که وضعیت نامناسبی بود.

عراقی ها یک مهندس زن ایتالیایی را برای ساخت یک دژ مرزی در امتداد مرز آورده بودند؛ برای اینکه هور را خشک کنند و بتوانند مجاهدان عراقی را سرکوب کنند. به این نقطه رفتیم و بچه ها شروع به کار کردند؛ یکی از اهداف ما از روز اول پیدا کردن پیکر شهید هاشمی و هم رزمانشان بود.

با توجه به سابقه درگیری شهید هاشمی و همرزمانش با بالگرد عراقی در این نقطه، می دانستیم که آنها در این منطقه حضور داشتند؛ زیرا عراقی ها بالگرد را برای دستگیری و اسیر کردن شهید علی هاشمی بلند کرده بودند؛ لذا باید پیکر آنها را در آن اطراف پیدا می کردیم؛ عراقی ها مختصات قرارگاه را داشتند شنود می کردند و اطلاعات شان دقیق بود.
وقتی وارد صحنه شدیم، در ابتدا چیزی دیده نشد. جاده پاکسازی شده بود و اثری از آنها نبود؛ ولی کاوش که شروع شد، در کنار سنگر اورژانس، چسبیده به سنگر، در یک فضای تقریباً مثلثی شکل، در حدود 100 متر مربع، شهدا پیدا شدند و جالب اینجاست که آثار و بقایای بالگرد و ماشین هم دیده می شد.

 

نحوه شهادت

سردار باقرزاده ادامه می دهد:

از ظواهر این طور بر می آمد که نیروهای دشمن قصد هلی برن داشتند، به همین دلیل با بالگرد روی جاده نشستند و نیروهایشان را پیاده کردند تا بتوانند راه را ببندند. از طرفی راه دیگری هم برای گریز نبود؛ شهید علی هاشمی براساس همان منطق «هیهات من الذله» با ماشین به این بالگرد عراقی زد و آنها را به هلاکت رساند و خود به همراه همرزمانش به شهادت رسید.

وی یادآور می شود: این صحنه نشان می دهد که ایشان برای اینکه به اسارت در نیاید، این عملیات شجاعانه و شهادت طلبانه را انجام داده است و این نکته بسیار مهم است. البته عراقی ها اجساد خودشان را برده و از صحنه خارج کرده بودند. بر اساس آن چیزی که پیدا کردیم، حدود 5 شهید را دوستان تأیید کردند.

طبیعی است با توجه به گل، خاک، آب، هور و جابه جایی ها، یک مقداری از این استخوان ها با هم مخلوط شود. پس از پیدا شدن پیکر مطهر این شهدای گرانقدر در مرحله اول با اقداماتی که در پزشکی قانونی و کارهای آناتومی و بعد هم کار تکمیلی DNA انجام گرفت، خوشبختانه جواب گرفتیم و حتی با آخرین نظریه ای که مرکز تحقیقات ژنتیک سپاه اعلام کرد، ما توانستیم 2، 3 استخوانی را که اضافه با بدن ایشان مخلوط شده بود را جدا کنیم.

البته یک مقدار فرآیند شناسایی پیکر مطهر ایشان طول کشید، علتش هم این بود که می خواستیم مطمئن شویم. یک ملاحظاتی بود، یک مقداری هم از طرف خانواده وقفه شد، زیرا وقتی ما می خواستیم نمونه خون بگیریم و کارهای اولیه را انجام دهیم، اوایل با ما همکاری نشد، چون تصور می کردند که ایشان اسیر شده است. تا این که اخوی بزرگوارشان را در یک مراسمی در اهواز دیدم و آنجا گلایه کردم و گفتم «زودتر بیایید و این کار را انجام دهید که ما کار را شروع کنیم». الحمدالله ایشان، مادر مکرمه خود را در جریان قرار دادند و مقدمات کار شروع شد.

سردار باقرزاده اضافه می کند:

در فتوای مقام معظم رهبری نیز در مورد پیکرهای گمنام اشاره شده است: در صورت یأس از شناسایی، اجساد مطهر باید دفن شوند؛ لذا ما باید آن قدر تلاش کنیم که مأیوس شویم و واقعاً مطمئن شویم که دیگر اینها قابل شناسایی نیستند. در مورد ایشان چون مطمئن بودیم که شناسایی می کنیم، یک مقدار دست نگه داشتیم و همین طور کاوش کردیم، ادامه دادیم و کار را تا به اینجا رساندیم، بعد هم الحمدلله به نتیجه رسیدیم و هیچ تردیدی نداریم.

وی اظهار می دارد: رابطه مادر و فرزند و رابطه برادر با برادر، الحمدالله بر اساس نظریه مرکز تحقیقات ژنتیک سپاه کاملاً احصاء شده و به نتیجه رسیدیم.

بیان خاطره

می خواهم به خاطره ای اشاره کنم که یکی از دوستان به نقل از فرماندهان و همرزمان شهید علی هاشمی تعریف می کردند. ایشان تقریبا یک ماه قبل از شهادتشان اعلام کرده بود «من تعداد زیادی از عملیات ها را بودم، چرا یک بار هم مجروح نشدم؟». این دغدغه خیلی جالب است، یعنی همان دغدغه امیرالمؤمنین (ع) بعد از جنگ بدر است که چرا من در جنگ بدر شهید نشدم؟ در این مطلب دو، سه نکته است. فرمانده عزیزی در پاسخ ایشان گفته بود «خدا شما را سالم نگه داشته که یک دفعه تحویل بگیرد» و همین طور هم شد.

شهید هاشمی از ابتدای جنگ در همه عملیات ها شرکت کرد؛ در عملیات ام الحسنین، در جبهه طراح بود و کرخه کور، کرخه نور شد، بعد در عملیات بیت المقدس تیپ 37 نور را تشکیل داد، خطی که از قرارگاه قدس به اینها داده شده بود را ادامه داد و تا طلائیه آمد و حد فاصل طلائیه تا کوشک، خط را توسعه داد و تا چزابه آمد.

در طول 21 ماهی که در خوزستان، جنگ قفل شده بود، ایشان با آن حرکت عمیق و شناسایی هایی که صورت داد و سازماندهی خوبی که بین بچه های عرب ایرانی و عراقی منطقه ایجاد کرد، توانست به خوبی در آن منطقه اشرافیت پیدا کند و راه رخنه ایران را به مواضع دشمن در خاک عراق فراهم کند.

این مدال خیلی با ارزشی است و زیبایی های دیگری نیز در زندگی این شهید بزرگوار وجود دارد. به عنوان مثال، در جریان عملیات خیبر، احدی غیر از فرمانده شان آقا محسن و فرماندهان دیگر که در آستانه عملیات مطلع شدند، از کار ایشان باخبر نشد، من تعبیری داشتم که بر اساس روایت «المؤمنُ ملجّم»، مؤمن لجام دارد و بالاخره دهانش قرص است. این بزرگوار با یک تأنی و با یک تدبیر خاصی عملیات را شناسایی و هدایت کرد، تا جایی که ما توانستیم عملیات خیبر را در حد بسیار قابل قبول به انجام برسانیم. این مرهون تلاش ها، ذکاوت، درایت، تدبیر و دقت ایشان و همرزمان ایشان بود.

سردار باقرزاده بیان می دارد:

نکته دیگری که شاید کمتر بیان شده، این است که ایشان انسانی شوخ طبع و رئوف، با اخلاق، مهربان نسبت به مردم و مردم دار بود. یکی از دوستان نقل می کردند: یک روز در بازار سوار ماشین بودیم؛ جمعیت انبوهی آمدند که عبور کنند، راننده بوق زد، شهید هاشمی اعتراض کرد که «چرا بوق می زنید»، راننده گفت: «راه باز نمی شود، ما باید سریع تر برویم»، گفت: «صبر کن که همه بروند، رد که شدند آن وقت شما بروید». وی در این مسائل این قدر صبر و

&
وصیت نامه

ما این لباس سبز را برای پایبندی به
انقلاب پوشیده ایم و باید با خونمان سرخ گردد.

چند روز پیش بود که یکی از دوستانم از اهواز پیامکی فرستاد درباره شهید هاشمی. شهیدی که یک سال پیش پیکر مطهرش پیدا  و بعد از آزمایش های لازم شناسایی شد و قرار است فردا تشییع شود.

البته تا همین چند سال پیش، امیدهایی هرچند اندک از زنده ماندنش وجود داشت، اما دو سال پیش بود که محسن رضایی در کنگره سرداران شهید خوزستان، برای اولین بار دلهای دوستانش را شکست و به آنها گفت که باید منتظر پیکر پاکش باشید!

با خواندن پیامک این دوست اهوازی، یاد اهواز و خاطراتم افتادم. خاطراتی که شاید هر روز و هر شب همراه من باشند. یاد مسجد آیت الله جزایری، یاد مسجد امام موسی بن جعفر، یاد بچه بسیجی های گمنام و دوست داشتنی اهواز

نمی دانم تا حالا گذرتان به مساجد اهواز خورده یا نه؟ حتما سری به این مساجد بزنید. من به مساجد خوزستان و مخصوصا مساجد شهر اهواز خیلی علاقه دارم. حال و هوای معنوی خاصی دارند. دور تا دور دیوار بعضی از این مساجد،  مزین به عکس شهدای همان مسجد است و تو قبل از آنکه به نماز بایستی، دقائقی را محو تماشای صورت این بسیجیان مظلوم خمینی می شوی. شهدایی که روزگاری در همین مساجد، جمع می شدند و برای دفاع مظلومانه از این سرزمین، به خرمشهر، شلمچه، فکه و طلائیه و … اعزام می شدند. مساجد اهواز یک ویژگی خاص دارد، آن هم اینکه هنوز عطر آن بسیجی های گمنام و مظلوم خمینی را می دهد.

استان خوزستان شهدای بزرگی را تقدیم انقلاب کرده است. به نظر من شاید گمنام ترین و مظلوم ترین شهدای جنگ، همین شهدای استان خوزستان باشند.  شهدای عزیزی که بعد از گذشت سال ها، هنوز هم گمنام مانده اند و معمولا کسی آنها را نمی شناسد.

نمی دانم چطور این مساله را توضیح بدهم که سوءتفاهمی برای کسی پیش نیاید. من همیشه با این مساله مشکل داشتم که چرا نهادهای ذیربط و مسئول، گاهی حتی بین شهدا هم فرق می گذارند؟! شهدایی که در نهایت اخلاص و یک رنگی و بدون کمترین ادعایی، در کنار همرزمان خود زندگی و با دشمن مبارزه می کردند، شهدایی که در بند اسم و رسم و پست و مقام نبودند، آن وقت ما در معرفی آنها، بی تدبیری به خرج می دهیم.  تبلیغات خود را به چند استان خاص معطوف کرده   و از بقیه غافل شده ایم! برخی را پررنگ و بسیاری را اصلا معرفی نمی کنیم. گاه حتی تمام جنگ و طراحی همه عملیات ها را  به چند نفر خاص محدود و دیگران را نادیده می گیریم!

این بی تدبیری و رفتار سلیقه ای باعث شده است که مردم و جوانان ما، بسیاری از شهدا و رزمندگان بزرگ دفاع مقدس را اصلا نشناسند و در ذهنشان تنها نام چند نفر را به خاطر بیاورند! این بی تدبیری در معرفی شهدای جنگ، گاه حتی اثرات و نتایج سوء سیاسی هم در پی دارد که می شود آنرا در سوءاستفاده ی سیاسی برخی احزاب و جریان ها از خانواده های شهید مخصوصا در زمان انتخابات دید!

شهیدی را در همین استان خوزستان می شناسم که در زمان جنگ به علت تسلط بر زبان عربی (که زبان بومی آن منطقه است) بارها تا قلب عراق رفت و سالم برگشت و تصاویر زیادی هم از او در کربلا و نجف و حتی سامرا به یادگار مانده، چرا ما نباید چنین شهدای دلاور و شجاعی را بشناسیم؟

و یا همین شهید عزیز و مظلوم، سید علی هاشمی، چرا نباید بدانیم که او طراح عملیات های بزرگی چون بدر و خیبر بود؟ دقت کنید، طراح! یعنی همه آن چه که ما به اسم دیگران می شناسیم، توسط شهدایی چون هاشمی طراحی شده بود! چرا بعد از گذشت ۲۲ سال از پایان جنگ، اینها را نمی گویند و کسی او را نمی شناسد؟

البته در خود خوزستان و اهواز همه رزمندگان و بسیجیان، خیلی خوب این شهید عزیز را می شناسند و درباره بزرگی و شجاعتش خاطرات زیادی تعریف می کنند، اما مساله اینجاست که شهیدی با این خصوصیات و با این عظمت چرا باید در بقیه کشور گمنام بماند؟

ظاهرا فرماندهان جنگ، این مساله را اینگونه توجیه کرده اند که با توجه به احتمال اسارت شهید هاشمی و به علت ترس از آشکار شدن هویت واقعی او برای رژیم بعث، تاکنون این مساله مخفی مانده است! چه بگویم؟ حالا که  مشخص شد اسیر نبود و آزاد بود و آزاده، از همین حالا از شهید هاشمی بگویید!

مادر شهید علی هاشمی: رهبر انقلاب دستور دهند ۳ فرزند دیگرم را تقدیم خواهم کرد : مادر شهید در دیدار با فرماندهان و مسؤولان سپاه خوزستان و مسؤولان اداره کل حفظ آثار استان، ضمن تشکر از زحمتکشان در کمیته جست وجوی مفقودان و بنیاد حفظ آثار به زبان عربی و فارسی اظهار داشت: من به همه شما افتخار می کنم، فرزندم را به حضرت زهرا(س) تقدیم کردم، رهبر انقلاب اگر دستور بدهند ۳ فرزند دیگرم را در راه دین و کشور تقدیم خواهم کرد. ما هر چه داریم از پیامبر اکرم(ص) و حضرت زهرا(س) و ائمه داریم.


اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" علی هاشمی* " می نویسد