loader-img-2
loader-img-2
ابوالفضل جهانزاده در تاریخ 9/ 2/ 1341 در شهرستان بیرجند در خانواده ای متدین ،و مستضعف دیده به جهان گشود .از همان اوان زندگی به خاطر عشق و علاقه پدرش نسبت به اهل بیت و مداحی ،ایشان شیفته اهل بیت شده ،پیوسته پرچم ارادت و علاقه اهل بیت را بر فراز قلبش بر افراشته بود و همواره با پدرش به مساجد و حسینیه ها و اماکن مقدس می رفت .
در سالهای کودکی به خاطر پار ه ای تحولات زندگی به همراه خانواده اش از «بیرجند» به «مشهد مقدس» مهاجرت کرد.« ابوالفضل» تا سن هفت سالگی در« مشهد» به اتفاق خانواده اش روزگار را به خیر و خوشی سپری می کرد تا اینکه مرحله رشد و بالندگی را با رفتن به دبستان آغاز کرد.ا و ضمن تحصیل در او قات فراغت جهت کمک خرجی پدر و خانواده اش دست فروشی می کرد .تا سال سوم دبستان کماکان در همان شهر اقامت داشت و سال چهارم را در شهرستان« زاهدان» در دبستان شهید «سید علی اندرز گو»(فعلی) به تحصیل مشغول شد ،دوره ابتدایی را در همین دبستان به اتمام رساند. از سن ده سالگی شروع به مداحی« امام حسین (ع) »کرد و زیر نظر پدر بزرگوارش به فرا گیری اصول مداحی و مدیحه سرایی پرداخت .پس از دوره ابتدایی در مدرسه راهنمایی شهید« رجایی»(فعلی) تحصیل کرد و در سال 1356 دوره راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. در سال 57 13وارد دبیرستان شد که همزمان بود با مبارزات انقلابی مردم بر ضد حکومت ستم شاهی .ایشان نقش خطیر و ارزنده ای در جهت آگاهی دادن به مردم و پخش اعلامیه بر عهده داشت . پس از پیروزی انقلاب اسلامی در انجمن های اسلامی مدارس ،خصوصا دبیرستان «امام خمینی (ره) »شروع به فعالیت فرهنگی و سیاسی نمود .در بر خورد با گروهک های الحادی منافقین و جریانات چپ موثر بود و در بحث های خیابانی با گروهکها مبارزه می کرد و در در گیری ها به همراهی حزب الله با جریانات چپ و نفاق شرکت فعال داشت .
در سال 1358 به صورت افتخاری وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در« زاهدان» شد و با گروهی از برادران سپاه، حفاظت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در« زاهدان» را بر عهده گرفت. روزها به مدرسه می رفت و شبها به نگهبانی از محل فوق الذکر می پرداخت .در سال 1359 رسما وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به طور کلی از مدرسه جدا شد. او شبانه روز تمام وقت خود را وقف پاسداری از ارزشهای مقدس انقلاب اسلامی و مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب و منافقین و قاچاقچیان مواد مخدر و اشرار مسلح نمود .در همین رابطه از سپاه« زاهدان» به مدت نه ماه به سپاه پاسداران «ایرانشهر» و «نیک شهر» اعزام شد .بعد از مدتی خدمت در سپاه «نیک شهر» به« زاهدان» باز گشت و در گردان« سوم» سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در« زاهدان»و در واحد «عملیات» مشغول به کار شد . همزمان با شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه تقاضای اعزام به جبهه نبرد حق علیه باطل نمود ولی به دلیل نا امنی منطقه «بلو چستان» با تقاضای وی مخالفت شد . در سال 1360 یکی از نزدیک ترین دوستان وی به نام شهید «محمد علی جعفری» به شهادت رسید که تاثیر زیادی در روحیه شهید گذاشت، به طوری که تصمیم قطعی گرفت تا عازم جبهه شود و در همین سال چند مرحله به همراه نیروهای اعزامی از استان به« اهواز» اعزام شد و در یک عملیات از ناحیه دست مجروح گردید .
او با شور و اشتیاق خاصی همواره می گفت :من حنجره ام را وقف بی بی زهرا (س) و امام حسین (ع) نموده ام تا زنده باشم برای اهل بیت مداحی خواهم کرد .از اوایل سال 1362 وارد حفاظت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی« زاهدان» شد و مدتی در حفاظت فرودگاه مشغول بود تا اینکه مسئولیت حفاظت امام جمعه« زاهدان» و نماینده ولی فقیه حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای «عبادی» را به عهده گرفت و مدتی مسئول گروه حفاظت از ایشان بود .
در سال 1362 ازدواج کرد و در سال 1363 خداوند اولین فرزند را که به شهید عطا کرد و ایشان با علاقه با حضرت ولی عصر نام فرزند خود را« مهدی» گذاشت . مهدی پا به عرصه وجود و زندگی گذاشت تا کانون گرم خانواده را گرمتر از پیش سازد. بیش از ده روز از تولد فرزندش نگذشته بود که برای بار دوم به جبهه اعزام شد و خبر تولد فرزندش را به پدرش که در جبهه بود رساند .
در این عملیات حاج ابوالفضل به سختی زخمی شد و موج گرفتگی هم باعث شده بود شنوایی گوش چپ خود را از دست بدهد . مدت یک ماه در بیمارستان شهید هاشمی نژاد بستری و از اهواز با هواپیما به مشهد مقدس اعزام گشت . در صورتی که در این مدت خانواده وی هیچ اطلاعی نداشتند .خودش هم به خانواده اطلاع نمی داد. پس از بهبودی نه چندان کامل از بیمارستان مرخص شده و به «زاهدان» مراجعت کرد .
پس از مدتی ،وقتی که اندک بهبودی برایش حاصل شد، مجددا در بیت امام جمعه به حفاظت از ایشان مشغول شد. در سال 1364 خداوند فرزند دومی که دختر بود به ایشان عطا کرد که نام او را مطهره نهاد .

در سال 1366 توفیق زیارت مکه معظمه نصیب ایشان گردید و به مکه مشرف شدکه همزمان بود با جمعه خونین مکه، توسط« آل سعود»و با همکاری آمریکای جهان خوار که مسلمانان را به خاک و خون کشیدند و شهید یکی از حاجیانی بود که در بر خورد با
سر بازان آل سعود نقش فعال داشت .او چند مرحله با نیروهای پلیس عربستان در گیر شد چون از طرف بعثه« مقام معظم رهبری» مسئولیت سازماندهی بخشی از راهپیمایی برائت از مشرکین را عهده دار بود . در همین بر خورد پلیس «عربستان» ،شهید را از ناحیه کتف مضروب و زخمی کرد .
پلیس «عربستان» شهید «جهانزاده» و تعدادی از مردم را دستگیر و با خودرو به طرف بیرون شهر «مکه »حرکت می دهند و ضمن اینکه تمام پول و کفشهایشان را می گیرند آنها را در بیابان رها می کنند. به طوری که مجبور می شوند پیاده و با پای برهنه با تحمل رنج و مرارت بسیار خود را به شهر «مکه» برسانند. به خاطر گرما و سنگهای تیز بیابان پاهای شهید تاول زده بود و تا مدتی از آن رنج می برد. این امر به حق یاد آور ظلم و ستم مشرکین صدر اسلام بر اصحاب با وفای رسول الله(ص) چون« بلال» ،«عمار» و دیگران در بیابانهای سوزان« عربستان» بود .
پس از مراجعت از «مکه» اقوام و بستگان همه به استقبال او آمده بودند با توجه به اینکه حجاج شهید را از مکه به طرف ایران و سپس به شهرستان می آوردند .خانواده «جهانزاده» نگران و مضطرب، منتظر خبر شهادت یا سلامتی ایشان بودند که در فرودگاه «زاهدان » هواپیمای حامل حجاج به زمین نشست و شهید به آغوش خانواده باز گشت.

در سال 1366 برادر کوچک شهید حاج ابوالفضل جهانزاده به جبهه رفت و در عملیات «شلمچه» مفقود الاثر شد. در همین عملیات برادر خانم حاج ابوالفضل «حسن جعفری » هم مفقود الاثر شد و مسئولیتهای شهید با توجه به اطلاعاتی که از جبهه داشت، جهت توجیه و خنثی نمودن ناراحتی های خانواده سنگین تر گشت.
در سال 1367 یک حادثه معنوی دیگری پیش آمد و آن آشنایی وی با حاج آقا« نوری صفا » بود که به عنوان نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران استان« سیستان و بلو چستان» مشغول به کار شده بودند. آشنایی اولیه زمانی بود که یک روز هنگام اقامه نماز در مسجد سپاه، شهید« ابوالفضل» ذکری گفت و سجده ای طولانی داشت. آنگاه حاج آقای نوری صفا پیش شهید می آید و قبا روی دوش او می گذارد و می گوید: این هدیه را قبول کنید و او قبول می کند و از اینجا یک رابطه دوستی و نزدیکی با هم برقرار می نمایند. از این به بعد حاج آقا« نوری صفا» ازحاج« ابوالفضل» می خواهد که در موعظه ها و سخنرانی ها پای منبر ایشان به مداحی و نوحه سرایی اهل بیت بپردازد .

حاج «ابوالفضل» خانواده و همسر خود را در یک اردو همراه خانواده شهید برده بود و به بچه هایش گفته بود در طول سفر به هیچ عنوان مرا بابا صدا نزنید مبادا فرزندان شهدا ناراحت و اندوهگین شوند .
منبع:نوحه خوان نینوا،نوشته ی ابراهیم اعتصام،نشر کنگره بزرگداشت سرداران وشهدای سیستان وبلوچستان-1377

وصیت نامهبسم الله الرحمن الرحیمسلام بر امام زمان که در غیبت کبری به سر می برد اما هر آنی هر کدام از عاشقان واقعی او را صدا بزنند ،جواب او را می دهد . سلام و درود بر تمام مجاهدین راه الله و روح پر فتوح نایب بر حق آقا امام زمان روح الله امید مستضعفان جهان مخصوصا شیعه که هر وقت برای مملکت اسلامی مشکلی پیش می آمد مانند جد بزرگوارش پا جلو می نهاد و با کلام پر شور همه قلدوران را رسوا می کرد و از هیچ قدرتی نمی هراسید و در میان برنده ترین شمشیر های توطئه با شهامت فریاد می زد :«آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند .» سلام بر علی زمان ما ،رهرو و پیرو مراد عاشقان خمینی کبیر ،حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای و درود فراوان به روان پاک شهیدان اسلام از صدر تا کربلای سال 61 و اکنون و تا آخر که اسلام در تمامی جهان بر قرار شود. چرا که اینها بودند و هستند که اسلام را تاکنون زنده و پا بر جا نگه داشته و می دارند . ما باید خدا را شکر گذار باشیم که در این قرن و عصر متولد شدیم و زمان ما همزمان با بالا گرفتن اسلام است و سلام و درود بر تمامی مجروحین و جانبازان که با نثار عضوی از بدن به نقطه اوج ایمان دست یافتند .سلام و درود بر تمامی خانواده هایی که به نوبه خود سهمی در این انقلاب و ادامه نهضت حسینی داشته و دارند .چه شهدا و چه جانبازان و چه اسرا و چه مفقودین و چه رزمندگان و چه آنهایی که در پشت جبهه ها برای رضای خدا ،به خلق خدمت می کنند ،مانند کارمند ،کار گر ، بازاری ،دانش آموز ،معلم و ...ما که در این زمان لباس سر بازی امام زمان(عج) و نایب بر حق او به تن داریم باید دین خودمان را ادا کنیم .امید وارم که خدا هم از من و هم از شما که برای رضای او گام بر می دارید قبول کند و وسیله ای باشد برای شفاعت ما در آخرت .اگر بر نگشتم و شهید شدم که می دانم شهادت نصیب ما نمی شود، می خواهم که فقط به یاد خدا باشید و اگر ناراحتی بر شما غلبه کرد ،من مختصری از گرفتاریهای حضرت زینب بعد از شهادت برادرش و بقیه یاران و اطرافیان را برایتان بیان می کنم که شاید کمی تسکین قلب باشد .تصور کنید وقتی که پیکر گلگون شهیدی را برای خانواده اش می آورند مردم چه عزت و احترامی برای خانواده آن شهید قائل می شوند .ولی بعد از شهادت امام حسین (ع) علاو بر آنکه سرش را با لای نیزه جای دادند، بدنش را زیر سم اسبان لگد کوب کردند و نه تنها به اهل بیت مصیبت دیده وی تسلی ندادند بلکه با سیصد هزار سوار بر هشتادزن و بچه حمله کردند .توجه کنید حضرت زینب چند داغ دیده بود ،داغ برادرها ،داغ فرزند های خود ،داغ پسر های برادرش و غیره و غیره و این داغها و غمها کم نیست .پس ببینید صبر در چه حد است !لذا دستور داد همه پرا کنده بیابانها شوند .لشکر عمر بن سعد حتی به زن و کودک نیز رحم نکرد ،خیام حرم را غارت کردند ،حتی گوشواره دختران کوچک را نیز نگذاشتند .سر های زنان و دختران اهل بیت پیامبر را برهنه کردند ،با این وضع زینب باید چه می کرد ؟ادامه دهنده راه همه این شهدا زینب بود و امام چهارم نیز در بستر تب در آن زمان می سوخت و حتی مریضی آن بزرگواربه حدی بود که آن زمان که ایشان را سوار بر شتر می کردند از طرف دیگر بر زمین می افتادند .خوب حال زینب می بایست طفلانی را که در صحراها پراکنده شده بودند جمع آوری کند ،زینب دید به تنهایی نمی تواند این کار را بکند به خواهرش ام کلثوم اشاره کرد و گفت تو از طرفی برو ،من هم از طرف دیگر ،با زحمت بچه ها را جمع آوری کرد ولی خواری و غصه از خود در مقابل لشکردشمن نشان نداد و بی تابی ننمود . حال که شما ها در پشت سر ما دارید راهمان را ادامه می دهید باید زینب وار عمل کنید و بدانید که ما الان تکمیل کننده نهضت حسینی هستیم .اینها را برای این گفتم که زینب (س)در همه کارها صبر و استقامت را پیشه خود کرد شما هم مانند او باشید. اگر مادر کنار شما نیستیم دلیل بر این نیست که شما ها ناراحت باشید چرا که اگر خدا بخواهد بر خواهیم گشت و اگر هم توفیق شهادت انشا الله نصیبمان گشت به مرگی طبیعی نمرده ایم . تنها آرزوی ما این است که در سرخی خودمان روشنایی سعادت را بیابیم .در حفظ انقلاب بر گردیم به سالهایی که ندای اسلام از حجره طلبه ای به گوش جهانیان رسید که باید با آنهایی که بر خلاف اسلام عمل می کنند مبارزه و آنها را نابود نمود . همه ندای او را لبیک گفتند و این ادامه یافت تا منجر شد به تسخیر لانه جاسوسی و حرکتهای گسترده دیگر تا اینکه اسلام و انقلاب و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و نتیجه این شد که بار دیگر اسلام ناب محمدی در میان تاریکی ها درخشید و قوت یافت .پس از شما می خواهم که درباره ی انقلاب اسلامی از هیچ کوششی دریغ نکنید زیرا که ثمره خون هزاران شهید می باشد .در خاتمه چند توصیه به شما عزیزان می نمایم :از بردران مومن و خواهران مومنه می خواهم که هر یک به نوبه خود حافظ ارزشهای اسلامی باشند ،خواهران مومنه با حجاب خود در راه رضای خدا گام بر دارند .زیرا که خداوند زنان مومنه را حفظ می کند .از پدر و مادرم و همه امت حزب الله برادران و خواهران دینی و ایمانی حلالیت طلبیده و از آنان می خواهم که در دعاهای خود و نماز های خود مرا یاد کنند و از دعای خیر فراموش نکنند .از اینکه خداوند فرزندانی با شعور و سالم به من عطا کرد خدا را شکر می کنم و امیدوارم در فرائض دینی و اسلامی و مذهبی همینطور با شعور و صالح و سالم باشند ،چرا که رفتار و کردار و عمل آنها وسیله ایست برای شفاعت ما ،در آخرت .از خدای بزرگ می خواهم شهادت در راه خودش را نصیبم گرداند و سایه مقام عظمای ولایت را تا ظهور یوسف زهرا بر سر ما مستدام بدارد .خداوند انشا الله به آبروی امام حسین(ع) و اهل بیت از گناهان این نوکر سر پا تقصیر در گذرد و اعمال نا قابل این ذاکر و مداح اهل بیت را به شایستگی قبول نماید .از همه دوستان ،آشنایان و امت حزب الله التماس دعا دارموالسلام علیکو و رحمت الله و بر کاته ابوالفضل جهانزاده
اولین کسی باشید که دیدگاهی برای" ابوالفضل جهان زاده " می نویسد