loader-img-2
loader-img-2

وقتی شب ها دیر به خانه می آمد

شهید محسن فدایی چمن آبادی

 

چند وقتی بود که شب ها دیر به خانه می آمد. پد رم نگران او بود و دائم از او سوال می کرد:

شب ها کجا می روی؟ و او جواب درستی نمی داد. یک شب مادرم به او گفت:

 بهتر است خودت بروی دنبالش و ببینی که کجا می رود.

پدر دنبال محسن رفته بود و او را در نماز خانه ی پایگاه بسیج در حال نماز خواندن دیده بود. پدرم سرش را روی در مسجد گذاشته و گریه کرده بود. وقتی به خانه آمد،  چشمانش سرخ سرخ بود. رو به مادرم کرد و گفت:به خدا قسم که ما از این بچه غافل بودیم. در حالی که او خود راهش را انتخاب کرده است.