loader-img-2
loader-img-2

پوتین

پای پتی، جوراب پاره

آسمان خالی از پرنده نمی شد. یعنی لحظه ای نبود که هواپیمایی از دشمن به دنبال شکاری نباشد. یدک کش ما هم شتر سفید بود با بار عاج! پیداتر از خودش، خودش بود. برای استتار آن را هم به گل نشاندیم و هم گل مالی کردیم. در همین گیراگیر هواپیما به سمت ما شیرجه رفت. پابه فرار گذاشتم که در راه پوتین از پایم بیرون آمد. پابرهنه به سمت سنگر دویدم، لحظاتی بعد وضعیت عادی شد و ما به طرف یدک کش برگشتیم. چون یک لنگه پوتین نداشتم، آخر از همه حرکت می کردم. ترسم از این بود که بچه ها متوجه شوند و آبرویم برود. در همین فکر بودم که صدای یکی از بچه ها بلند شد.

ـ این پوتین از کیه؟

ضرغام بود. خدا به داد برس که الان بساط خنده ی بچه ها جور می شود. بلافاصله روی زمین نشستم تا متوجه نشوند. ضرغام یکی یکی پوتین بچه ها را نگاه کرد تا به من رسید.

ـ چرا نشسته ای؟

ـ پایم درد می کند، شما برید من یواش یواش می آیم.

اما نه، این ترفند کارساز نبود. کار از کار گذشته بود و ضرغام پای برهنه مرا دیده بود. جوراب سوراخ راز مرا زودتر از وقت فاش کرده بود. این جا بود که ریسه ی خنده ی درخشان همه را متوجه آخر ستون کرد. این موضوع تا پایان روز، بلکه تا چند روز دیگر اسباب خنده ی بچه ها بود.